آفتابی که تیغ می بارد
گرم تر از تمامی سال است
در سراشیبی زمینی سرخ
تشنه ای در میان گودال است
حلقه حلقه به دور قربانگاه
همه در ازدحام می خندند
صد حرامی به دور بیت الله
بر نگاه امام می خندند
ذوالجناحی که لحظه هایی قبل
سم به میدان جنگ می کوبید
لخته خون می چکید از یالش
سر خود را به سنگ میکوبید
ازدحامی میان گرد و غبار
از حرامی و سنگ و شمشیر است
نوک سر نیزه های بی احساس
با تنی زخم خورده در گیر است
تشنه بود و به خاک ها خونش
از لب و گونه و جبین می ریخت
یک نفر خنده زد به تشنگی اش
پیش او اب بر زمین میریخت
فاصله کم شده کمان داری
تیر ها را دقیق تر می زد
نیزه داری به روی ان همه زخم
نیزه اش را عمیق تر میزد
یک سر نیزه را به سینه او
می شکست و سپس رها می کرد
یک نفر نیزه را ز پهلویش
می کشید و دوباره جا می کرد
یک نفر دست می برد بر خود
یک نفر پنجه اش مهیا شد
او نفس می کشد ولی انجا
سر پیراهنش چه غوغا شد
.
.
شب ۱۱ محرم ۱۳۸۶ چیذر
لطفا اشتباهات تایپی متن اشعار را اطلاع دهید.
کپی کردن اشعار تنها با ذکر لینک مهجه مجاز است.
استفاده تجاری از اشعار مورد رضایت نیست.
.
Mohjat.blogfa.com
Mohjat.net
.