


متن شعر
آمدم بر آستانت سر نهم سامان بگیرم
دل دهم دلبر بیارم جان دهم جانان بگیرم
آمدم پایت ببوسم تا مگر دستم بگیری
آمدم دردم بگویم از کفت درمان بگیرم
حر آزادم ولی کن بنده ی این خاندانم
در ردیف بندگانت گر توان عنوان بگیرم
ای حسین ای آن که سبط الرحمه للعالمینی
رخصتی که از تو جواز رحمت رحمان بگیرم
میهمان بودی و اول من به رویت راه بستم
چون ندانستم نباید راه بر مهمان بگیرم
خستم از این راه بستن چون دل اهل حرم را
آمدم شاید رضایت نامه از زهرا بگیرم
آمدم با جان نثاری زینبت را شاد سازم
تا که از زهرا به محشر سرخط غفران بگیرم
دست رد بر سینه ام نگذار و بگذر از خطایم
تا به راهت سینه را در معرض پیکان بگیرم
سید مجید بنی فاطمه
برای مشاهده جدیدترین اشعار
به صفحه اصلی سایت مراجعه کنید
مهجه در فضای مجازی؛ به ما بپیوندید

