


از آن تب ظهر عاشورا
متن شعر
از آن تب ظهر عاشورا
تا این شب سرد ویرانه
من دور سر تو میگردم
تو شمعی و من هم پروانه
ستاره ی سحر کجایی
عزیز همسفر کجایی
بیا که طاقتی نمانده
بیا مرا ببر کجایی
تو رفتی و رقیه تب کرد
تو را به جان عمه برگرد
که بی تو حال ما غمین بود
به سر رسیده این حکایت
ندارم از کسی شکایت
که سرنوشت من همین بود
بابا بابا بابا بابایی
****
خوابیده تمام شهر انگار
حالا که شبی مهمان دارم
امشب شب قدر است و بابا
من در بغلم قران دارم
کبوترم ولی پرم سوخت
میان شعله ها حرم سوخت
به دست شمر موی تو افتاد
که من همه موی سرم سوخت
ببین که جان رسیده بر لب
عمو چرا نیامد امشب
که از دلم خبر بگیرد
زمان رفتن رقیه است
خرابه مدفن رقیه است
که عاشقانه پر بگیرد
بابا بابا بابا بابایی
سید مهدی حسینی
شب ۶ ماه صفر ۱۴۰۴
برای مشاهده جدیدترین اشعار
به صفحه اصلی سایت مراجعه کنید
سایت مهجه؛ آرشیو جامع متن مداحی
برای مشاهده جدیدترین شعر و صوت ها
به شبکه های اجتماعی مهجه بپیوندید

