از داغ زهر پیکرم آتش گرفته است
گویی تمام بسترم آتش گرفته است
تر می کند لبان مرا کودکم ولی
از تشنگی لب ترم آتش گرفته است
پا میکشم به خاک و نفس می زنم که شهر
از آه آه آخرم آتش گرفته است
حالا کبوتران به غمم گریه میکنند
از بال و پر زدن پرم آتش گرفته است
امشب تمام حجره من کربلا شده
یک جرعه آب حنجرم آتش گرفته است
امشب دوباره خیمه آتش گرفته را
میبینم و سراسرم آتش گرفته است
سر ها به روی نیزه و سرنیزه ها به تن
یک دشت در برابرم آتش گرفته است
فریاد دختری ز دل خیمه میرسد
عمه کمک که معجرم آتش گرفته است
شاعر: حسن لطفی
حاج محمود کریمی / شب ششم ماه صفر 1396
لطفا اشتباهات تایپی در بین متن اشعار را اطلاع دهید
کپی کردن اشعار در سایت کتاب وبلاگ و نرم افزار به هیچ وجه مجاز نیست