


متن شعر
از روی خاکا علمو برداشت
بساط ظلم و ستمو برداشت
جانم جانم جانم به زینب
غضب کرد و یاد امیر عرب کرد و
وسط کاخ معاویه
پسر اونو ادب کرد و
فریاد زد
سر یزید بی حیا داد زد
داد برا این همه بیداد زد
فریاد زد
عقیلة العربم حریف میطلبم
****
وقتی تو بازار کوفه وایساد
صدای زنگ شترا افتاد
انگار علیه میزنه فریاد
جانم جانم جانم به زینب
دلیرانه میگه که وقت جولانه
ابن زیادو توی کاخش
صدا زد ابن مرجانه
تکفیر کرد
قلعه رو با نگاه تسخیر کرد
چقدر عبداللهو تحقیر کرد
تکفیر کرد
عقیلة العربم حریف میطلبم
.
سید مجید بنی فاطمه
برای مشاهده جدیدترین اشعار
به صفحه اصلی سایت مراجعه کنید
Telegram | Eitaa | Bale | Rubika
مهجه در فضای مجازی؛ به ما بپیوندید

