از ضرب لگد کمرت درد میکند
خوردی زمین و سرت درد میکند
لرزش نشسته است به دست دعای تو
اقا تمام بال و پرت درد میکند
بر چشم خیستان ته این چاه لعنتی
تا نور میخورد **** درد میکند
دستار بسته ات سپر تازیانه شد
جسمت تنت سرت سپرت درد میکند
هر چه که شد بر تنت نیزه ای نخورد
پیراهن تو را که کسی با خودش نبرد
هر چه که شد ولی سرت از تن جدا نشد
هر چه که شد ولی کفنت بوریا نشد
با ضربه لگد تنت زیر و رو نگشت
همراه نیزه ها که سرت جا به جا نشد
جسم شما سه روز به جایی رها نگشت
سر نیزه ای به سقف دهان شما نشد
جسمت به زیر افتابی نرفته است
ناموستان به بزم شرابی نرفته است
لطفا اشتباهات تایپی در بین متن اشعار را اطلاع دهید
کپی برداری از اشعار تنها با ذکر منبع و لینک سایت مهجه مجاز است