


متن شعر
امشب به دامن من خورشید آرمیده
یا ماه آسمان ها در کلبه ام دمیده
دختر همیشه جایش آغوش گرم باباست
کس روی دست دختر رأس پدر ندیده
از دل، چراغ گیرم از اشک گل فشان
از زلف مشک ریزم بابا زره رسیده
از بس که چون بزرگان بار فراق بردم
در سن خردسالی سرو قدم خمیده
بابا چه شد که امشب با سر به ما زدی سر
جسمت کدام نقطه در خاک و خون طپیده
هم کتف من سیاه است هم روی من کبود است
هم فرق من شکسته هم گوش من دریده
داغم به دل نشسته آهم ز سر گذشته
چشمم براه مانده اشکم به رخ چکیده
از بس پیاده رفتم پایم زراه مانده
از بس گرسنه خفتم رنگ زرخ پریده
تو رفع تشنگی کن از اشک دیده من
من بوسه می ستانم از حنجر بریده
انگشت های عمه بگرفته نقش گل زخم
از بس نشسته و خار از پای من کشیده
جسمم رود شبانه در خاک مخفیانه
یاد آورد ز زهرا دفن من شهیده
خفتم خموش و دادم بر بیت بیت میثم
صد محنت نگفته صد راز نا شنیده
شعر: استاد سازگار
سید مجید بنی فاطمه
برای مشاهده جدیدترین اشعار
به صفحه اصلی سایت مراجعه کنید
مهجه در فضای مجازی؛ به ما بپیوندید

