انگار که چشمان تو را خواب گرفته
کاشانه ما را غم سیلاب گرفته
هفتاد شب است این که نخوابیده ای اما
حالا چه شده چشم تو را خواب گرفته
اصرار ندارم که تو را سیر ببینم
نزدیک سه ماه است که مهتاب گرفته
برخیز گریبان زده ام چاک بدوزش
بیماری تو از علی آداب گرفته
این دفعه چندم شده از صبح که زینب
پیراهن گلدار تو را آب گرفته
وا کن گره رو سری ات را ولی آرام
این مقنعه را لخته خوناب گرفته
تا که سر تو خورد به دیوار شکستند
سر دست و نفس از جگرم تاب گرفته
ای گونه ترک خورده دو ماه است رُخَت را
یک پنجه و انگشتر آن قاب گرفته
فهمیده ام این میخ چرا کج شده آنقدر
پهلوی تو بد جور به قلاب گرفته
کپی برداری از اشعار تنها با ذکر منبع و لینک سایت مهجه مجاز است.
وبلاگ مهجه: www.mohjat.blogfa.com
مهجه | www.Mohjat.net
@mohjat_net