ای دل مگر نه خاتم ماه محرم است
باز این چه شورش است که در خلق عالم است
گر ماجرای کوفه و کرب و بلا گذشت
باز این چه نوحه وعزا و چه ماتم است
گویا طلوع کرده به شام آفتاب عشق
کاشوب در تمامی ذرات عالم است
صبح ورود شام چنان تیره بد کز آن
کار جهان و خلق جهان جمله در هم است
سرهای کشتگان همه بر دوش نیزه ها
سرهای قدسیان همه بر زانوی غم است
آن محشری که کرده به پا چوب خیزران
بی نفخ سور خاسته تا عرش اعظم است
رشک ملک خرابه نشین شد که محتشم
گفتا عزای اشرف اولاد آدم است
ویرانه و دل شب و دردانه و پدر
آری بساط عشق به خوبی فراهم است
فردا سپیده چشم در آن بزم تا گشود
بر گرد شمع دید که پروانه ای کم است
شاعر: جواد هاشمی (تربت)
کربلایی نریمان پناهی / شب دوم ماه صفر 1397
لطفا اشتباهات تایپی در بین متن اشعار را اطلاع دهید
کپی کردن اشعار در سایت کتاب وبلاگ و نرم افزار به هیچ وجه مجاز نیست