ای وای بر اسیری کز یاد رفته باشد
در دام مانده باشد صیاد رفته باشد
آه از دمی که تنها، با داغ او چو لاله
در خون نشسته باشم چون باد رفته باشد
امشب صدای تیشه از بیستون نیامد
شاید به خواب شیرین، فرهاد رفته باشد
خونش به تیغ حسرت یا رب حلال بادا
صیدی که از کمندت آزاد رفته باشد
از آه دردناکی سازم خبر دلت را
وقتی که کوه صبرم بر باد رفته باشد
رحم است بر اسیری کز گرد دام زلفت
با صد امیدواری ناشاد رفته باشد
شادم که از رقیبان دامن کشان گذشتی
گو مشت خاک ما هم، بر باد رفته باشد
پرشور از حزین است امروزکوه و صحرا
مجنون گذشته باشد فرهاد رفته باشد
شاعر: حزین لاهیجی
******
گرچه عمری در غریبستان زندان پرپرم
باغبانم باغبان لاله های کوثرم
روزگاری همدم خورشید بودم سال ها
ماه شب حتی نمیداند چه آمد بر سرم
خواب دیدم دخترم دارد صدایم می کند
باز هم پیچیده در زندان صدای دخترم
در هجوم ضربه ها از بس تنم نیلی شده
می تواند گفتن شدم خیلی شبیه مادرم
استخوان ساق پاهایم سالها کوبیده شد
حلقه زنجیر می گرید به پای پیکرم
صورتم بر خاک زندان و نگاهم سوی در
من به زحمت نام فرزندم رضا را می برم