باز رو گرداندم از تو باز رو دادی به من
با همه بی آبرویی آبرو دادی به من
شرم میکردم دگر در محضرت لب وا کنم
باز میبینم مجال گفتگو دادی به من
قطره ای بودم به بحرم متصل کردی ز لطف
جرعه ای میخواستم دیدم سبو دادی به من
خاک بودم آدمم کردی به دست رحمتت
خار بودم بهتر از گل رنگ و بود دادی به من
چشم خشکم بود خالی رویم از عصیان سیاه
اشک بخشیدی و آب شستشو دادی به من
از ولادت آرزوی سوز و شوری داشتم
بیشتر از آنچه کردم آرزو دادی به من
گر نشد قسمت که در خون گلو غسلی کنم
از سرشک دیدگان آب وضو دادی به من
همچو شمعم قطره قطره آب کردی سوختی
در دل شب گریه بی های و هو دادی به من
با غبار راه زوار علی شستی مرا
در حقیقت آبرو از خاک او دادی به من
لطفا اشتباهات تایپی در بین متن اشعار را اطلاع دهید
کپی برداری از اشعار تنها با ذکر منبع و لینک سایت مهجه مجاز است