باید گریست با همه ی ناله دار ها
بر کربلا و قافله ی یادگار ها
تنها ترین امام که مانده ز کربلا
رنجی کشیده از همه ی روزگار ها
می گفت با هزار گره از گلوی خود
با هر بهانه ای سخن از بی قرار ها
می گفت با کنایه که من دیده ام به چشم
آتش به خیمه ها و شروع فرار ها
من دیده ام که راه به اطفال ها بسته بود
سر بود و سنگ بود و سیلی سخت سوار ها
دیدم که رحم در دل بی رحمشان نبود
مزدور های در طمع گوشوار ها
دیدم شراره دامن اتش گرفته را
آن شب که شد ستاره هم آغوش خارها