تاریخ انتشار:
بازدید: 1,120 بازدید



ببین زمانه چه آورده است بر سر من
نشسته گرد اسارت به روی پیکر من
نپرس موی سفیدم نشانه چه غمی ست
نپرس از دل خون و نگاه مضطر من
حسین و اکبر و عباس و قاسم و شده بود
تمام دشت پر از لاله های پر پر من
ورق ورق شده بودی نرفته از یادم
چگونه جمع نمودم تو را برادر من
تمام جان و دلم سوخت بعد رفتن تو
چرا که سایه ات افتاده بود از سر من
به روی تل دم گودال پیش طشت طلا
همیشه قبل تر از من رسید مادر من
نبود طاقت شرمندگی بیشتری
هزار شکر نگفتی کجاست دختر من
اگر چه بعد تو یکسال و نیم رفت هنوز
سری به نیزه بلند است در برابر من
شاعر: مجتبی خرسندی
لطفا اشتباهات تایپی در بین متن اشعار را اطلاع دهید
کپی برداری از اشعار تنها با ذکر منبع و لینک سایت مهجه مجاز است
