به برش آمده است بر طبق با سر خود همسفرش امده است
بعد چل تا منزل سایه رفته دوباره به سرش امده است
چشم در چشم پدر همه خاطره ها در نظرش امده است
دل او لک زده است بس که اه از جگر مختصرش امده است
با خودش هی می گفت حیف خورشید بدون قمرش امده است
چه مبارک سحریست این دل شب که صفای سحرش امده است
گر چه بی بال شده پدرش امده پس بال و پرش امده است
لب بابا پارست با همان لب که زده چوب ترش امده است
از خوشی می پرسید چه بلایی وسط تشت سرش امده است
گیرم ان روز ندید شک ندارد به خرابه خبرش امده است
.
.
به برش آمده است بر طبق با سر خود همسفرش امده است
لطفا اشتباهات تایپی متن اشعار را اطلاع دهید.
کپی کردن اشعار تنها با ذکر لینک مهجه مجاز است.
استفاده تجاری از اشعار مورد رضایت نیست.
.
Mohjat.blogfa.com
Mohjat.net
.