


متن شعر
به برش آمده است بر طبق با سر خود همسفرش امده است
بعد چل تا منزل سایه رفته دوباره به سرش امده است
چشم در چشم پدر همه خاطره ها در نظرش امده است
دل او لک زده است بس که اه از جگر مختصرش امده است
با خودش هی می گفت حیف خورشید بدون قمرش امده است
چه مبارک سحریست این دل شب که صفای سحرش امده است
گر چه بی بال شده پدرش امده پس بال و پرش امده است
لب بابا پارست با همان لب که زده چوب ترش امده است
از خوشی می پرسید چه بلایی وسط تشت سرش امده است
گیرم ان روز ندید شک ندارد به خرابه خبرش امده است
سید مجید بنی فاطمه
برای مشاهده جدیدترین اشعار
به صفحه اصلی سایت مراجعه کنید
مهجه در فضای مجازی؛ به ما بپیوندید
Telegram | Eitaa | Bale | Rubika

