تاریخ انتشار:
بازدید: 1,027 بازدید



به برش آمده است بر طبق با سر خود همسفرش امده است
بعد چل تا منزل سایه رفته دوباره به سرش امده است
چشم در چشم پدر همه خاطره ها در نظرش امده است
دل او لک زده است بس که اه از جگر مختصرش امده است
با خودش هی می گفت حیف خورشید بدون قمرش امده است
چه مبارک سحریست این دل شب که صفای سحرش امده است
گر چه بی بال شده پدرش امده پس بال و پرش امده است
لب بابا پارست با همان لب که زده چوب ترش امده است
از خوشی می پرسید چه بلایی وسط تشت سرش امده است
گیرم ان روز ندید شک ندارد به خرابه خبرش امده است
.
.
به برش آمده است بر طبق با سر خود همسفرش امده است
لطفا اشتباهات تایپی متن اشعار را اطلاع دهید.
کپی کردن اشعار تنها با ذکر لینک مهجه مجاز است.
استفاده تجاری از اشعار مورد رضایت نیست.
.
Mohjat.blogfa.com
Mohjat.net
.