به قلب روشن یک مرد زخم ناسزا افتاد
شبیه چادر زهرا که برآن رد پا افتاد
در و دیوار میشد روضه تصویری این مرد
زمان روضه خوانی اشک از چشم خدا افتاد
علی شد آن چنان که دست بسته کوچه را طی کرد
سپس محض هواداری زهرا بی هوا افتاد
خودش میخواست تا یادی شود از مادر سادات
نگاهی تلخ بر پهلوی خود انداخت تا افتاد
حسن شد کوچه را میگشت با دقت
به خود می گفت خدایا گوشوار مادرم زهرا کجا افتاد
مدینه گر چه آتش بود و می سوزاند قلبش را
ولی در آخر این روضه یاد کربلا افتاد
بزن آتش بزن این خانه را من زینبی هستم
امان از شعله هایی که به جان خیمه ها افتاد
لطفا اشتباهات تایپی در بین متن اشعار را اطلاع دهید
کپی برداری از اشعار تنها با ذکر منبع و لینک سایت مهجه مجاز است