بیاموزند تا در مکتبت مردم صداقت را
به نام تو سند کردند شش دانگ ولایت را
تو را از شش جهت خواندند مولای ششم چون که
به دست خویشتن داری زمام کل خلقت را
به یک عالم چونان سقراط و یک عالم چونان لقمان
عطا کردند از دریای تو یک قطره حکمت را
میان ان همه شاگرد هم باشی غریبی تو
نمی فهمند وقتی این جماعت شان عصمت را
هل الدین غیر حب و بغض مذهب چیست
غیر از این خدا از ما نگیرد این ولایت این برائت را
تو از بس از حسین و کربلا رفتن به ما گفتی
به پا کردی درون سینه ها شور قیامت را
گرسنه تشنه خاک الود غمگین زائرش گشتی
چه خوب اموختی بر شیعیان رسم زیارت را
نمی ماند گنهکاری میان عرصه محشر
اگر در پای میزان رو کنی حکم شفاعت را
اگر می گفت یا زهرا کسی در پیش روی تو
عوض می کرد یاد پهلویش حال و هوایت را
پس از زهرا گمانم رسم شد در شهر پیغمبر
بسوزانند در اتش در بیت سیادت را
شبانه با سر و پای برهنه بردن از خانه
ز حد خود به در کردند نامردان جسارت را
به هر گامی که می رفتی به سوی قصر ان ملعون
گمانم با دو چشم خویش میدیدی شهادت را
عذاب اولین و اخرین بادا بر ان قومی
که سوزاندند از کین قلب خورشید امامت را
کلام اخرت وقف نماز با توجه شد
عجب شرمنده خود کرد این حرفت عبادت را
لطفا اشتباهات تایپی در بین متن اشعار را اطلاع دهید
کپی برداری از اشعار تنها با ذکر منبع و لینک سایت مهجه مجاز است