تا آخرین ستاره شب را شمرده است
اما سه شب گذشته و خوابش نبرده است
دست پدر نبود اگر بالشی نداشت
سر را به سنگ های خرابه سپرده است
حتی برای پلک زدن هم توان نداشت
اصلا نداشت باور این که نمرده است
جا باز کرده حلقه زنجیر های سرخ
از بس که زخم های تنش را فشرده است
با یاد زجر نبض دلش تند میزند
یعنی تمامی بدنش زخم خورده است
با آستین پاره سرش را گرفت و گفت
عمه بگو که رو سری ام را که برده است
تا آخرین ستاره شب را شمرده است
حالا سه شب گذشته و چیزی نخورده است
شاعر: حسن لطفی
لطفا اشتباهات تایپی در بین متن اشعار را اطلاع دهید
دانلود نوحه جدید / جدید ترین متن نوحه و متن مداحی تمام مداحان از سایت مهجه
کپی برداری از اشعار تنها با ذکر منبع و لینک سایت مهجه مجاز است
وبلاگ مهجه: www.mohjat.blogfa.com
سایت مهجه | www.Mohjat.net
@Mohjat_net
#Mohjat