تو خسته ای من میدونم من خسته ام تو میدونی
خونم با سیلاب شد خراب تو این شبای بارونی
یادت میاد اون روزایی که خواستگاری کردم و
تو عمر من اون روزی بود و که بی قراری کردم و
یادت میاد اون روزی که قدم گذاشتی رو چشام
همون شبی که اولین نگاهت افتاد تو نگام
یاد میاد دست تو رو بابات گذاشت تو دست من
میگفت علی جان فاطمه است تموم بود و هست من
میگفت که باید کم کنی بار غم از شونه علی
فاطمه جان از ین به بعد جون تو و جون علی
فاطمه جان ممنونتم با تو دلم غمگین نبود
تموم نه سال زندگیم هیچی مثش شیرین نبود
کار تو بی حکمت که نیست که رو گرفتی فاطمه
اگه حالت خوب نیست چرا به من نگفتی فاطمه
بمون بهار من بمون بمون کنار من بمون
سپر نمیخواد شوهرت ای ذوالفقار من بمون
بمون عزیز من بمون حیدر تو فتنه ها تنها نزار
ایشالا خوب میشی نرو نرو رو قلبم پا نزار
کپی برداری از اشعار تنها با ذکر منبع و لینک سایت مهجه مجاز است.
وبلاگ مهجه: www.mohjat.blogfa.com
مهجه | www.Mohjat.net
@mohjat_net