خبر آمد که ز معشوق خبر می آید
ره گشایید که یارم ز سفر می آید
کاش میشد که ببافند کمی مویم را
آب و آیینه بیارید پدر می آید
نه تو از عهده این سوخته بر می آیی
نه دگر موی سرم تا به کمر می آید
جگرت بودم و درد تو گرفتارم کرد
غالبا درد به دنبال جگر می آید
راستی گم شده سنجاق سرم پیش تو نیست
سر که آشفته شود حوصله سر می آید
هست پیراهنی از غارت آن شب به تنم
نیم عمامه از آن بهر تو در می آید
به کسی ربط ندارد که تو را میبوسم
غیر من از پس کار تو که بر می آید
راستی هیچ خبردار شدی تب کردم
راستی لاغری من به نظر می آید
راستی هست به یادت دم چادر گفتی
دختر من به تو چادر چقدر می آید
سرمه ای را که تو از مکه خریدی بردند
جای آن لخته خونم ز بصر می آید
شاعر: محمد سهرابی
.
شب ۲۲ ماه صفر ۸۹ حاج محمود کریمی
.
جدیدترین دفترچه کتاب مداحی » کلیک کنید
لطفا اشتباهات تایپی متن اشعار را اطلاع دهید
کپی کردن اشعار تنها با ذکر لینک مهجه مجاز است
سایت مهجه به روزترین مرجع انتشار متن مداحی
.
Mohjat.net
.