تاریخ انتشار:
بازدید: 766 بازدید



داد چشمان تو در کشتن من دست بهم
فتنه برخاست چو بنشست دو بد مست بهم
هر یک ابروی تو کافیست پی کشتن من
چه کنم با دو کمان دار که پیوست بهم
شیخ پیمانه شکن توبه به ما تلقین کرد
آه از این توبه و پیمانه که بشکست بهم
عقلم از کار جهان رو به پریشانی داشت
زلف او باز شد و کار مرا بست بهم
مرغ دل زیرک و آزادی از این دام محال
که خم گیسوی او بافته چون شست بهم
دست بردم که کشم تیر غمش را از دل
تیر دیگر زد و بر دوخت دل و دست بهم
هر دو ضد را به فسون جمع توان کرد وصال
غیر آسودگی و عشق که ننشست بهم
شاعر: وصال شیرازی
حاج سید مجید بنی فاطمه / شب چهارم ماه صفر 1396
لطفا اشتباهات تایپی در بین متن اشعار را اطلاع دهید
کپی کردن اشعار در سایت کتاب وبلاگ و نرم افزار به هیچ وجه مجاز نیست
