دختر گرفته با دست پای اسب را در بر گرفته
دلشوره دارد زینب برایش ختم یا حیدر گرفته
دل خوش به این بود یک بوسه وقت رفتن از حنجر گرفته
مولا به خود گفت حتما وصیت نامه از مادر گرفته
بابا نرفته محکم سکینه دست بر معجر گرفته
افتاد بابا دور و بر خورشید را لشگر گرفته
با پا لگد زد دیدم که او بر صورت بابا لگد زد
نا مرد بی شرم چون پشت در حاضر نبود اینجا لگد زد
تن بین نیزه بدتر فرو می رفت وقتی با لگد زد
دندان آقا با چکمه ای پاشید از هم
تیغ ها مانده بود در گودال با سپر می زدند زینب را
یک نفر در میان گودال و صد نفر می زدند زینب را
خواست گوید به خواهرش که نیا لب او را برید یک نیزه
خویش را می کشید سمت حرم عقبش می کشید یک نیزه
.
.
لطفا اشتباهات تایپی متن اشعار را اطلاع دهید.
کپی کردن اشعار تنها با ذکر لینک مهجه مجاز است.
استفاده تجاری از اشعار مورد رضایت نیست.
.
Mohjat.blogfa.com
Mohjat.net
.