در دلش قاصدکی بود خبر می آورد
دخترت داشت سر از کار تو درمی آورد
همه عمرش به خزان بود ولی با این حال
اسمش این بود نهالی که ثمر می آورد
غصه می خورد ولی یاد تو تسکینش بود
هر غمی داشت فقط نام پدر می آورد
او که می خواند تو را قافله ساکت می شد
عمه ناگه به میان حرف سفر می آورد
زن غساله چه می دید که با خود می گفت
مادرت کاش به جای تو پسر می آورد
دختر و این همه غم آه سرم درد گرفت
آن طرف یک نفر انگار که سر می آورد
قسمت این بود که یک مرتبه خاموش شود
آخر او داشت سر از کار تو درمی آورد
آن طرف یک نفر انگار که سردرگم بود
مادری دختر خود را به نظر می آورد
قسمت این بود که یک مرتبه خاموش شود
آخر او داشت سر از کار تو درمی آورد
دودمه
سرا پا درد و داغم بیا بابا سراغم ببین زهرا نشسته روبرویم
کجا رفته عمویم بیا بنشین بگویم ندیدی اتش افتاده به مویم
.
.
لطفا اشتباهات تایپی متن اشعار را اطلاع دهید.
کپی کردن اشعار تنها با ذکر لینک مهجه مجاز است.
استفاده تجاری از اشعار مورد رضایت نیست.
.
Mohjat.blogfa.com
Mohjat.net
.