در کنج زندان بلا جان می سپارم
غیر از غم یاران خدایا غم ندارم
سر تا به پایم همچو شمعی آب گشته
چون مرغ پر بسته شده این حال زارم
در غصه و تاب و تبم جانم رسیده بر لبم
خلصنی یا رب
*******
باب الحوایج هستم اما خود گرفتار
من اشنای یارم و در بند اغیار
می سوزم و می سازم از جور زمانه
زندان به یاد حق برایم گشته گلزار
قوتم فقط سیلی شده رویم دگر نیلی شده
خلصنی یا رب
*******
چشم فلک بر غربت آقا ببارد
تنها و مظلومانه او جان می سپارد
این لحضه های آخر عمرش خدایا
بر روی لبهایش چنین زمزمه دارد
رضا کجایی پسرم نور دو چشمان ترم
خلصنی یا رب
.
کربلایی جواد مقدم
جدیدترین اشعار ” مشاهده “