دست افتاد و مشک سالم ماند
داشت امید بهر اصغر چشم
مشک شد پاره امیدش ریخت
شد خراب آرزوی او در چشم
تیر ها از کمان رها که شدند
باز شد در تمام پیکر چشم
حرمله تیر را به چله گذاشت
غنچه پر شکفته شد بر چشم
ضربه آهنی که خورد به سر
بر زمین خورد شیر حیدر چشم
فاطمه گفت یا اخا برگو
گفت ای جان مادر چشم
تا صدایش به گوش شاه رسید
ناگهان رنگ از حسین پرید
خوب شد در کنار پیکر او
مادرش که قد خمیده ندید
در کنار عمود خیمه خود
با سر زانویش حسین رسید
روضه شد باز خاک بر دهنم
چه بگویم چه صحنه ها که ندید
آن چنان ناله زد کنار تنش
همه گفتند که حسین برید
من کنار تو هستم و دشمن
گرد جسم تو جشن میگیرد
فکر خیمه بدون تو هرگز
تو نباشی رقیه میمیرد
تو نباشی خدا به خیر کند
لشکر شام شیر میشود و
تو نبشی خدا به داد رسد
حرم آماج تیر میشود و
تو نباشی رباب میمیرد
اصغر از تیر سیر میشود و
تو نباشی و من نباشم وای
عصمت الله اسیر میشود و
دیدم از دور ای علمدارم
پاره پاره شدی ز سر نیزه
هر که یک قسمت از تنت را برد
بدنت را زدند بر نیزه
***
دامن کشان رفتی دلم زیر و رو شد
چشم حرامی با حرم رو به رو شد
بیا برگرد خیمه ای علمدارم
من و تنها نگذار ای علمدارم
.
.
لطفا اشتباهات تایپی در بین متن اشعار را اطلاع دهید.
کپی کردن اشعار تنها با ذکر لینک مهجه مجاز است.
استفاده تجاری از اشعار مورد رضایت نیست.
.
Mohjat.blogfa.com
Mohjat.net
.