


متن شعر
دوش چشمی بر زمان انداختم
با کمیت وحی هر سو ساختم
رفتم انجایی که جبریل خیال
با فراتر رفتنش می سوخت بال
چشم بر اغوش عرش انداختم
هفت جنت را مجسم ساختم
لب فرو بستم سخن محرم نوبد
رفتم انجایی که من محرم نبود
سیر کردم با نزول و با سعود
در تمام افرینش هر چه بود
نا گهان کردم به چشم دل نظر
بر زمینی ز اسمان خوب تر
هفت جنت در مسیرش خوشه ای
افرینش در درونش گوشه ای
جنتی دل حلقه در های او
از ملک بهتر کبوتر های او
انبیا ارند بر گردش طواف
اولیا را دشت و صحرایش مطاف
اشک ها در دامنش انجم شده
ملک امکان در درونش گم شده
هم چو مجنون هر طرف بشتافتم
طایری با بال خونین یافتم
محو مات روی زیبایش شدم
مست در بزم تماشایش شدم
گفتمش ای مرغ زیبا کیستی
تو ز اب و خاک این گل نیستی
تو که هستی گو که این جا کجا
گفت من جبریلم اینجا کربلاست
کربلا هم عشق و هم شور من است
کربلا سینای من طور من است
کربلا لوحی ز سر ابتداست
کربلا یک قطعه از خون خداست
سید مجید بنی فاطمه
برای مشاهده جدیدترین اشعار
به صفحه اصلی سایت مراجعه کنید
مهجه در فضای مجازی؛ به ما بپیوندید
Telegram | Eitaa | Bale | Rubika

