دید از دور مسیحا نفسی می آید
دید با قافله فریاد رسی می آید
صحنه ای دید در آن قافله اما جان کاه
بر سر نیزه سری دید سری همچون ماه
این سر کیست که این قدر تماشا دارد
صوت داودی و انفاس مسیحا دارد
از سر هر مژه اش معجزه بر میخیزد
با طنینش همه آفاق به هم میریزد
با نسیم از غم دل گفت به صد شیون و آه
به ادب نافهگشایی کن از آن زلف سیاه
گر چه این شیوه رندان بلا کش باشد
حیف از این زلف که بر نیزه مُشَوَش باشد
با دلی سوخته آمد به طواف سر ماه
پاره پاره دلش از داغ لب پر پر ماه
گفت ای جان جهان نذر غمت جانم باش
امشبی را ز سر لطف تو مهمانم باش
ماه را همره خود با دل بی تاب آورد
نذر لبهای ترک خورده کمی آب آورد
خون از آن چهره که میشست دلش خون میشد
حال او منقلب و دیده دگرگون میشد
اشک در چشم پر از شیون راهب میخواند
روضه میخواند از آن اوج مصائب میخواند
روضه میخواند همه عمر در این چرخ کبود
بین زرتشتی و آشوری و ترسا و یهود
نشنیدم که سر نیزه سری را ببرند
یا که در سلسله بی بال و پری را ببرند
آه از آن سوز و گدازی که در آن محفل بود
عشق میگفت به شرح آنچه بر او مشکل بود
گفت عالم شده حیران پریشانی تو
کیستی تو به فدای سر نورانی تو
ناگهان ماه، چه جان کاه دمی لب وا کرد
محشری در دل آن سوخته دل بر پا کرد
گفت من کشته لب تشنه عاشورایم
زینت دوش محمد پسر زهرایم
دید راهب به دلش شعله و شور افتاده است
شعله آتشی از نخله طور افتاده است
تشنه عشق شد از غصه نجاتش دادند
ناگهان در دل شب آب حیاتش دادند
صورتش را به روی صورت خونین حسین
و مُشرف شد از آن لحظه به آیین حسین
شاعر: یوسف رحیمی
حاج محمود کریمی/ شب بیست و چهارم ماه رمضان ۱۳۹۹
لطفا اشتباهات تایپی در بین متن اشعار را اطلاع دهید
کپی کردن اشعار در سایت کتاب وبلاگ و نرم افزار به هیچ وجه مجاز نیست