رمقی نیست هر چه قوت داشت
بر سر پیکر جوانش رفت
نیمه جان بود و سخت عطشان بود
سر سقا تمام جانش رفت
روی مرکب کلاه خودش را سنگ ها
از روی سرش انداخت
سپرش را عدو همان جا که
اربا اربا شد اکبرش انداخت
کسی از رو به رو نمی آید
همه از پشت سر به او زده اند
سرو قدش شبیه بید شده
آنقدر که تبر زده اند
بعد هل من معین او جمعی
با صدای بلند می خندند
گوشه ای عده ای کمان در دست
روی چشماش شرط می بستن
.
.
لطفا اشتباهات تایپی متن اشعار را اطلاع دهید.
کپی کردن اشعار تنها با ذکر لینک مهجه مجاز است.
استفاده تجاری از اشعار مورد رضایت نیست.
.
Mohjat.blogfa.com
Mohjat.net
.