روز مرا مخواه که شام عزا کنی
خیمه مزن که خیمه غم را به پا کنی
دلشوره های خواهر خود را نگاه کن
پیش از دمی که با غم خود آشنا کنی
حتی قسم به سایه عباس میخورم
تا التماس های مرا هم روا کنی
تعبیر شد تمامی کابوس های من
من را به قتلگاه کشاندی رها کنی
صد بار دیده ام غمت از کودکی به خواب
صد بار دیده ام که در اینجا چه ها کنی
دیدم که خاک بر سر و رویم نشسته است
دیدم رسیده ای که مرا مبتلا کنی
دیدم لبت ترک ترک و چهره سوخته
دیدم به چشمِ قاتل خود چشم واکنی
دیدم که سنگ شیشه پیشانیت شکست
دیدم که تیر از بدن خود جدا کنی
دیدم برای آنکه بخیزی به زانویت
سر نیزه ای شکسته گرفتی عصا کنی
دیدم لباس مادری ات را ربوده اند
پیراهنی نبود و تنت بوریا کنی
من را برای انکه ببوسم ز حنجرت
از لابه لای ان همه نیزه صدا کنی
با دختران بی کس و طفلان خود مرا
دنبال خویش در به در کوچه ها کنی
وقتی ز هر طرف سر زنجیر می کشند
از روی نیزه گریه بر احوال ما کنی
نا محرمان به غارت ما فکر می کنند
***
چه بی قرار خواهر ارباب
برادر خواهر و دریاب
بگو به من اخر کار و
بگو به من قصه راز کربلا رو
زینب من برادرت راهی نداره
برای ما منزل اخر اخر کاره
گوشواره ها رو دربیارید
دست جوونا حنا بذارید
مشکا رو پر کنید از امشب
دعا کنید بارون بباره
.
.
لطفا اشتباهات تایپی متن اشعار را اطلاع دهید.
کپی کردن اشعار تنها با ذکر لینک مهجه مجاز است.
استفاده تجاری از اشعار مورد رضایت نیست.
.
Mohjat.blogfa.com
Mohjat.net
.