روی دستان باب من رفتم
با سرم با شتاب من رفتم
خیمه پرسید بر نمیگردی
مگر اینکه به خواب من رفتم
مشک سقایی عمویم کو
تا کنم پر ز آب من رفتم
چه کنم واقعا پدر تنهاست
عذر خواهم رباب من رفتم
پشت سر های ما چه میریزی
اشک غم جای آب من رفتم
گر چه بی شیر زاده شیرم
میروم انتقام میگیرم
وقت آن شد خودی نشان بدهم
ناتوانم تو را توان بدهم
در میان قنوت دستانت
چون علی اکبرت اذان بدهم
دوست دارم کنار پیکر تو
با لبی خشک و تشنه جان بدهم
یا ز سر نیزه چون سرت با سر
به سر عمه سایبان بدهم
یا همین که رباب لا لا گفت
با سرم نیزه را تکان بدهم
تا ز حلقم سپیده پیدا شد
حرمله با سه شعبه اش پا شد
یک سه شعبه مرا ز عمه گرفت
خنده را بی حیا ز عمه گرفت
در هیاهوی دست و پا زدنم
بی سر و بی صدا ز عمه گرفت
تیر پایان به جمله داد و مرا
در هوا بی هوا ز عمه گرفت
چه بلایی سر رباب آمد
چه غمی عمه را ز عمه گرفت
تن من دست خاک سر را هم
سر این نیزه ها ز عمه گفت
اصغرت بال و پر در آورده
از سر نیزه سر در آورده
نیزه دارم همین که راه افتاد
موی من شانه شد به پنجه باد
مادرم مات خنده ام شده بود
از تماشام گریه سر میداد
در ِدروازه را که رد کردیم
دور و اطراف شهر سنگ آباد
سنگشان بی هوا به سر میخورد
سرم از روی نیزه می افتاد
همسفر ها به من نمیگویید
سن شش ماهگی مبارک باد
سد برخورد سنگ و سر نشدم
بی بدن بودنم اجازه نداد
حال که تکلیف من مشخص شد
اصغر از محضرت مرخص شد
شاعر: حامد خاکی
منبع این شعر: وبلاگ من غلام قمرم
.
.
لطفا اشتباهات تایپی متن اشعار را اطلاع دهید.
کپی کردن اشعار تنها با ذکر لینک مهجه مجاز است.
استفاده تجاری از اشعار مورد رضایت نیست.
.
Mohjat.blogfa.com
Mohjat.net
.