زندان گرفته حتی صدای مرد زندان بان گرفته
زنجیر و پا بند از استخوان هایش توان و جان گرفته
مثل مدینه مولای ما انگشت بر دندان گرفته
هر تازیانه با کینه از پهلوی او تاوان گرفته
از سفره او دشمن سه روزی هست اب و نان گرفته
اما به جایش هر نیمه شب روی سرش قران گرفته
ذهنم دوباره حال و هوای روضه ای عطشان گرفته
اتش کشیدند اتش بمیرم معجر و دامان گرفته
شام غریبان گوشه به گوشه بارش باران گرفته
عمامه ای را خاکستری پر شعله و سوزان گرفته
نی غرق نور است انگار خولی نیزه ای تابان گرفته
بابا کجایی با نام بابا یک سه ساله جان گرفته
لطفا اشتباهات تایپی در بین متن اشعار را اطلاع دهید
کپی برداری از اشعار تنها با ذکر منبع و لینک سایت مهجه مجاز است