سینه تنگم مجال آه ندارد
جان به هوای لبست و راه ندارد
گوشه چشمی به سوی گوشه نشین کن
زان که جز این گوشه کس پناه ندارد
گر چه سیه رو شدن غلام تو هستم
خواجه مگر بنده سیاه ندارد
از گنه من مگو که زاده ادم
نا خلف استی اگر گناه ندارد
هر که گدایی ز استان تو اموخت
دولتی اندوخته که شاه ندارد
گنج تجلی ز کنج خلوت دل کن
نیک نظر کن که اشتباه ندارد
پیر خرد گر به خلوت تو برد پی
جز در این خانه خانقاه ندارد
مهر تو در هر دلی که کرد تجلی
داد فروغی که مهر و ماه ندارد
به ذره گر نظر لطف بو تراب کند
به اسمان رود و کار افتاب کند
لطفا اشتباهات تایپی در بین متن اشعار را اطلاع دهید
کپی کردن اشعار در سایت کتاب وبلاگ و نرم افزار به هیچ وجه مجاز نیست