سینه لبریز شد آخر از شرار جگرم
میزنم اب بر این شعله اشک بصرم
شب و تنهایی و سجاده و اشک و من و یار
به چه تقصیر شکستند نماز سحرم
وقتی از خانه کشیدند برونم دل شب
نه عبا بود به دوش و نه عمامه به سرم
کوه های غم عالم به سر دوش من است
با وجودی که خمیدست ز پیری کمرم
من پیاده بهر وی اسب و سوار ابن ربیع
ضعف بر پا و عرق بر رخ همچون قمرم
تا نهم جای عصا روی شانه او
کاش بود همراه درا ن شب پسرم
شکر لله که دادی تو نجاتم ای زهر
میبرم شکوه ز منصور به جد و پدرم
اب گردید تنم چون جگر پاک حسن
پاره شد چون بدن جد غریبم جگرم
در میان غل و زنجیر بنی ….
برد در مقتلشان خصم ز پیش نظرم
قبر بی شمع و چراغم به همه می گوید
من در این دو رو زمان از همه مظلوم ترم
لطفا اشتباهات تایپی در بین متن اشعار را اطلاع دهید
کپی برداری از اشعار تنها با ذکر منبع و لینک سایت مهجه مجاز است