شب سراسیمه گذاشت روز این بار نمایان تر شد
پیش از وقت طلوع اسمان غرقه در تابش خورشید شد و خوش رخشید
گرم خورشید مدینه و زمین بود و جهانی گردش
پیش ان جلوه نور شرم میکرد زمین
شرم میکرد که خورشید زمین از افق بار دگر سر بکشد
باز هم چشم فلک خیره بر قلب زمین
سمت کاشانه ای از جنس بهار
خانه ای کاه گلی کاهش از بال ملک گلش از دل هایی
که همه امده اند که بگیرند پر دامانی
تا ببوسند غبار راهی
انبیا پشت به پشت موسی
به دره خانه موسی ابن علی هاجر و اسیه و مریم
ها همه مبهوت ظهوری دیگر همه مشتاق جلوس زهرا
بیش تر از همگان چقدر قلب رضا بی تاب است
یک برادر بی صبر
چشم هایش از شوق پلک بر هم نزده
یک برادر بی تاب
چشم دارد که بیاید خواهر
مثل ان روز که در خانه وحی کودکی میچرخید
تا در اغوش برادر خوابید
باز هم خواهری امد که عفاف است کنیز کویش
کرم از حلقه به گوشان دره خانه او
جود می بارد از ایینه الطاف خدا دادی او
نور می جوشد از امواج قنوت سحرش
باز هم خواهری امد که نگاهش مریم
قدمش بر عالم و شکوهش تنهاست
نسبش تا زهراست نفسش جاری اعجاز مسیحایی او
باز هم خواهری امد که پره دامانش گره ها باز کند
ابشاریست که دریا به قدم میریزد
دستگیریست که ابادی دل ها با اوست
سایه ساریست که ارامش طوفان ها اوست
اینه کاری ایوان بلندش خورشید
پولک نقره نشانش ناهید
سبزی باغچه ها لطف نسیم نامش
حضرت معصومهباز هم خواهری امد که مگو عشق میراث قدیمی حرم خانه او
سرنوشتش این است که به دنبال برادر باشد
شهر در شهر قدم پشت قدم مهمل لیلاییش
میرود دشت به دشت هر کجا می اید
اهوان مجنونش میبرد همراهش دل اهو ها را
کوه تا کوه بیابان به بیابان هر سو
که نسیمی ز قدم های رضا می اید
ولی افسوس دلش را غم هجران خون کرد
غربتش افزون کرد دست تقدیر کمانش کرده
رمق از جانش رفت اه ای بی بی جان
غم موروثیتان گرچه تو را پیر نمود
باز هم شکر ندیدی چه سرش اوردن
باز هم شکر ندیدی که حرم می سوزد
از لبانش نشنیدی جگرم میسوزد
باز هم شکر کشی بود رکابت گیرد
محملت ناقه عریان شده نیست
دست در حلقه زنجیر نرفتی بانو
پیش چشم تو یتیمی به شبی گم نشده
دامنت شعله ندید معجرت خاکی نیست
درد دل های غریبانه شنیدن دارد
به سر خاک برادر به زمین خورد و چنین گفت حسین
این تو و قافله ات این امانت هایت
نوزده طفل از این جمع ولی کم شده اند
یا میان سحرا زیر یک بوته خار دست در گردن هم جان دادن
یا زمان غارت از نفس افتادن یا میان شعله سوختند و ماندند
یا که از دیدن راس عباس سر نی تب کردند
نوزده طفل از یان جمع ببین کم شده اند
لطفا اشتباهات تایپی در بین متن اشعار را اطلاع دهید
کپی برداری از اشعار تنها با ذکر منبع و لینک سایت مهجه مجاز است