شب گذشته کمی خوب شد سخن میگفت
برایم از خودش از حال خویشتن میگفت
از اینکه سنگ گرفته به معجرش به سرش
و یک به یک همه اش را برای من میگفت
به اهل بیت پیمبر چقدر ایمان داشت
کنار ما سه تن از پنج تن میگفت
برایم از همه اموال و مال داشتنش
برایم از کفنی هم نداشتن میگفت
درست مثل کسی که خودش خبر دارد
فقط حسین حسین و حسن حسن میگفت
کفن رسید به دستش ولی نشد خوشحال
برایم از پسرم شاه بی کفن میگفت
بباف دختر من پیروهن برای غریب
به فاطمه ز حسین و ز پیروهن میگفت
لطفا اشتباهات تایپی در بین متن اشعار را اطلاع دهید
کپی کردن اشعار در سایت کتاب وبلاگ و نرم افزار به هیچ وجه مجاز نیست