عابس آن شیری که میلرزد ز بیمش دشمنش
در هزیمت دشمن از ان بازوی مرد افکنش
ان چنان سر مست و شیدا شد ز عشق شاه دین
که از سر خود خود را افکند و از تن جوشنش
حمله بر هر کس نمود ان شیر مرد پاک دل
برق شمشیرش همی اتش زدی بر خرمنش
انقدر بارید تیر و نیزه بر اندام او
تا که شد گلگون چو گلزاری ز خون پیراهنش
تیر باران گشت ان مرد شجاع بی قرین
گشت اماج سنان و تیغ سر تا پا تنش
سرخ رو گردید ان مرد دلاور عاقبت
تا که خون پاک او جاری شد اندر دامنش
چون نگون شد از سر زین روی خاک کربلا
شاه دین امد به بالینش دم جان دادنش