داد اندر آن میان شه لب تشنه را سلام
ترکی که بود سید سجاد را غلام
از شاه خواست رخصت میدان کار زار
تا داد ترک تازی و مردی دهد تمام
شه گفت سرور تو بود زین عابدین
بی رخصتش مجاهده تو بود حرام
شد سوی شاه زاده و رخصت گرفت و رفت
بار دگر به خدمت سلطان تشنه کام
بگرفت از او اجازت میدان و باز گشت
بهر وداع پردگیان بر در خیام
عذر قصور بندگی بانوان بگفت
امد به دشت و تیغ بر اورد از نیام
می تاخت سوی دشمن و از ترک تازی اش
مریخ مانده خیره بر این گوی نیل فام
دامان خیمه خیمگیان بر فراشتند
تا بنگرد مبارزتش چارمین امام
از بس که زخم نیزه و خنجر بدوزدش
دستش ز کار ماند و فتاد از کفش حسام
با کام تشنه جام شهادت به سر کشید
و از دست ساقیان بهشتی گرفت جام
شد نیک نام هر دو جهان ترک جان بگفت
ای من غلام همت ان ترک نیک نام