عبدگناهکار من بیا تو بنده منی
من که صدات میزنم کجا فرار میکنی
هزار بار عفو من هزار بار جرم تو
قرار ما نبود این که عهد دوست بشکنی
منم همان خدای تو منتظر دعای تو
مراست با تو گفتگو تو با که حرف میزنی
اشک تو را به قیمت رحمت خویش میخرم
منتظرم که قطره ای ز چشم خود بیفکنی
به سوی خود کشاندمت ببین کجا رساندمت
کنار گل نشاندمت هنوز خار گلشنی
هزار با خواندمت بیا چرا نیامدی
هزار بار گفتمت نرو تو بنده منی
به سوی من بیار رو هر آنچه خواستی بگو
در آستان ما بشو ز اشک دیده دامنی
تو از گناه خسته ای دگر ز پا نشسته ای
چرا ز دوست رسته ای چرا به خویش دشمنی
نه با خدات الفتی نه از گناه وحشتی
چو عنکبوت روز و شب به تار خویش میتنی
بترس تو از خطا سلاح تو بود بکاء
بیا ز عفو کبریا به تن بپوش جوشنی
لطفا اشتباهات تایپی در بین متن اشعار را اطلاع دهید
کپی برداری از اشعار تنها با ذکر منبع و لینک سایت مهجه مجاز است