لیلی ای دختر سه ساله من
در گلستان عمر لاله من
ای که دائم کنار بابایی
همه شب غمگسار بابایی
ای که جانت به جان من بسته
جان ما چون دو حلقه پیوسته
ای که از درد چو میروم بیرون
دیده پر اشک می کنی دل خون
لیلی ای مونس روان پدر
گل مانوس با خزان پدر
دل چون شیشه ات قوی تر کن
غم این عشق معنوی تر کن
گر نخواهی ز من جدا باشی
بهتر ان است با خدا باشی
چون دلت تنگ شد برای پدر
غربت اهل بیت یاد اور
اهل بیتی که بهر حلقه دین
گوهری چون رقیه کرد نگین
دختری از خیال نازک تر
از نسم بهار چابک تر
دختری مثل تو سه ساله ولی
از بزرگان خاندان علی
دختری بی کرانه چون دریا
دامنش مثل دامن زهرا
پدر او حسین سبط رسول
دومین نور مرتضی و بتول
دختری بود از تو تنها تر
از تو مظلوم تر شکیبا تر
تو اگر دختر منی بابا
پاره پیکر منی بابا
بود او از تبار پیغمبر
سرور کائنات را دختر
تو اگر گاه گاه تنهایی
بی قرار از فراق بابایی
تا بگویی کجاست بابایم
زود پیش تو باز می ایم
او ولی هر چه گفت بابا کو
پدر من حسین زهرا کو
پاسخ این سوال سیلی بود
صورتش زین جواب نیلی بود
پس نهاد از سر اسیری و تب
سر به دامان عمه اش زینب
گفت عمه مگر چه می خواهم
من که غیر از پدر نمی خواهم
من که حرف بد نزدم
حرف زشتی به هیچ احد نزدم
خسم میخواست گوشواره اگر
گوش من از چه پاره کرد دگر
من که جدم علی به وقت نماز
داد انگشتری به اهل نیاز
مادرم فاطمه سه لیل و نهار
نان افطار خویش کرد ایثار
من خود ان گوشوار می دادم
در به ان نا به کار می دادم
پس بگو تازیانه کم بزنند
دخترم دخترانه ام بزنند
عمه این ناسزا و همهمه چیست
مادر ما مگر که فاطمه نیست
گفته بودی که مادرت زهرا
قامتی داشت مثل قد شما
من ولی طفل کوچکم عمه
طاقتم نیست کودکم عمه
بیش از این خسم اگر مرا بزند
قامتم چون نهال می شکند
پشتم از تازیانه خم شده است
پهلویم مثل مادرم شده است
عمه جان بر رقیه یاری کن
گر یتیمم یتیم داری کن
نیستم گر یتیم کو پدرم
تا ببیند سپید موی سرم
چو شنید این سخن حسین شهید
اهی از ان سر بریده کشید
از سر نیزه گشت ناله بلند
شد ز جا دختر سه ساله بلند
گفت صوتی عظیم می اید
عطر یار از نسیم می اید
عمه بوی عزیز می شنوی
این صدا را تو نیز می شنوی
عمه این عطر بوی بابا بود
این صدا از گلوی بابا بود
پس چرا خود ز در نمی اید
جان به در شد پدر نمی اید
چون به اینجا رسید صحبت او
دشمن امد به قصد طاقت او
قتل شش ماهه پیشتان چو رواست
رحم بر دختر سه ساله خطاست
حیله چون از بنی امیه رسید
وقت جان دادن رقیه رسید
تشت را پیش دختر اوردند
از تمام پدر سر اوردند
من چه گویم که بعد از ان چه گذشت
که بر ان طفل ناگهان چه گذشت
راز نا گفته اش چو افشا شد
کربلا پیش طفل احیا شد
شد بلند از دل خرابه فغان
ناله بر خواست از زمین و زمان
گفت به به خوش امدی پدرم
از چه رو دیر امدی به برم
تو کجا و پدر خرابه کجا
عشق ما را کشاند تا به کجا
پس به دامان گذاشت ان سر را
ان چنانی که مادرش زهرا
بوسه زد بر جمال بی حدش
بر گلویی که بوسه زد جدش
بوسه بر ارغوان پژمرده
روی لبهای خیزران خورده
بوسه بر ابروان و دیده او
بوسه بر هر رگ بریده او
ان چنان زار مویه کرد و خروش
که سر از کف بداد و طاقت و هوش
سر ببریده در فغان امد
اهش از حلق بر زبان امد
شاه خوبان به نور دیده خویش
بوسه زد با سر بریده خویش
با لب سرخ گون چو لاله خود
بر جگر گوشه سه ساله خود
کس ندانست تا دگر چه گذشت
بین ان دختر و پدر چه گذشت
اینقدر دانم ان سه ساله نهال
میوه عمر داد بهر وصال
ان سر از کف نداد تا جان داد
دست بر سینه جان به جانان داد
دست بر سینه رفت تا بر دوست
تا بهشتی که مهد مادر اوست
شوکت و سر فرازی اش نازم
ادب و عشق بازی اش نازم
دخترم دامن رقیه بگیر
خوشه از خرمن رقیه بگیر
در جهان دوستدار زهرا باش
مایه افتخار بابا باش
حاج محمود کریمی / شب پنجم ماه صفر 1395
لطفا اشتباهات تایپی در بین متن اشعار را اطلاع دهید
کپی کردن اشعار در سایت کتاب وبلاگ و نرم افزار به هیچ وجه مجاز نیست