بارون داره میباره اما حس نداره
خورشیدو میبینم ولی رنگین کمون کو؟
بهتر که میبینم آره رنگین کمون هست
مشکل یکی دو تا که نیست اِ آسمون کو؟
سقف اتاقم آسمون اما حالا نیست
دنیای من بی آسمون دیدن نداره
خیلی دلم واسه دلم میسوزه آخه
بی آسمون یعنی شبای بی ستاره
امروزو دیدم ترسم از فرداست شاید
این آخرین باریه که خورشیدو دیدم
ای کاش تو تقویم من فردا نباشه
ای کاش از کابوس فردا میپریدم
فردا شدو دیدم که آره نیست خورشید
دیدم که روزامو به شب تبدیل کرده
خورشید رفت و آسمونم شد مهاجر
این پازل بی رنگمو تکمیل کرده
روح از تنم رفته ولی زندم هنوزم
جسمم به این مردن هنوزم تن نداده
من اولین زنده بدون روحِ دنیام
نه مثل من روی زمین خیلی زیاده
شعر: مجتبی نظری پور
شعر اجتماعی
جدیدترین اشعار ” مشاهده “