من ماجرا را خوب یادم هست
چون کاروان ما جلوتر بود
پیکی رسید و گفت برگردید
دستور دستور پیمبر بود
چرخید سرهای شترهامان
چون با محمد بود دلهامان
فرمانبری از حرف پیغمبر
با حج برای ما برابر بود
خیل عظیم حج گزاران را
گِرد درختانی کهن دیدیم
کار بنای سایه بان ها با
عمار و سلمان و اباذر بود
زنگ شتر ها از صدا افتاد
از دشت حتی رد نمیشد باد
راوی به حرف خویش پایان داد
یعنی پیمبر روی منبر بود
الیوم اکملت لکم دین
من کنت مولا و علی مولا
بانگ رسایی داشت پیغمبر
هرچند بعضی گوش ها کَر بود
آنها که می دیدند میخواندند
از چشم پیغمبر مرادش را
آنها که نشنیدند می دیدند
در دست او دست برادر را
هم برکه هم دریا شهادت داد
هم طور هم سینا شهادت داد
حتی شِنِ صحرا شهادت داد
حکم ولایت دست حیدر بود
از خندق و از بدر تا خیبر
تا لحظه ی آخر که در بستر
از ابتدا حرف از ولایت بود
آری ولایت حرف آخر بود
.
عید غدیر ۱۴۰۰ سید مجید بنی فاطمه
.
جدیدترین دفترچه کتاب مداحی » کلیک کنید
لطفا اشتباهات تایپی متن اشعار را اطلاع دهید
کپی کردن اشعار تنها با ذکر لینک مهجه مجاز است
سایت مهجه به روزترین مرجع انتشار متن مداحی
.
Mohjat.net
.