

میزند آتش به قلبم ماجرای نیزه ها متن شعر مداحی
میزند آتش به قلبم ماجرای نیزه ها
دیده میشد محشری از لابه لای نیزه ها
مصحفی که جای ان بر شانه های عرش بود
عاقبت تقطیع شد در کربلای نیزه ها
نه مکن باور اگر چه گفت عصر واقعه
دیده میشد پشت خیمه رد پای نیزه ها
میشود سر ها به نی منظومه ای دنباله دار
میرود تا اسمان ها ناله های نیزه ها
میشود فهمید از خیمه های محفلی
پر گرفته باز قلبی در هوای نیزه ها
از چه رو خورشید بین کوچه هیا کوفیان
گاه بالا بود و گاهی زیر پای نیزه ها
دختری میگفت با حسرت چه میشد میزدم
بوسه ای بر حنجرت بابا به جای نیزه ها
با ردیف نیزه ها شاعر غزل خوانی نکن
اه میسوزد دلم از های های نیزه ها
حاج محمود کریمی
Telegram: @mohjat_net
Eitaa: @mohjat_net
www.mohjat.net