می ایستم امروز خدا را به تماشا
ای محو شکوه تو خداوند سراپا
ای جان جوانمرد به دامان تو دستم
من نیز جوانم ولی افتاده ام از پا
اتش بزن اتش به دلم کار دلم را
ای عشق نینداز از امروز به فردا
اتش بزن اتش به دلم ای پسر عشق
یعنی که مکن با دل من هیچ مدارا
با امدنت قاعده عشق بهم خورد
لیلای تو مجنون شد و مجنون تو لیلا
تا چشم گشودی به جهان ساقی ما گفت
المنت و لله که دره میکده شد وا
چون چشم تو دل میبرد از گوشه نشینان
شد گوشه شش گوشه برای تو محیا
از گوشه شش گوشه دلم با تو سفر کرد
ناگاه در اورد سر از گنبد خضرا
مجنون علی شد همه شهر ولی من
مجنون علی اکبر مولام به مولا
ابروی تو به پیوسته بهم خوف و رجا را
چشمان تو کانون تولا و تبرا
از جنس پر و بال فرشتست براقت
معراج برای تو محیاست بفرما
این پرده ای از شور عراقی و حجازیست
پیراهن تو چنگ و جهان دست زلیخا
لب تشنه لبهای تو لبهای شراب است
لب وا کن و انگور بخواه از لب بابا
دل مانده که لب های تو انگور بهشتیست
یا شیر خدا روی لبت کاشته خرما
عالم همه مبهوت تماشای حسین اند
هر چند حسین است تو را محو تماشا
****
تا باز کنی بر سر این دشت پرت را
فریاد کند لشکر دشمن ضفرت را
لبریز سر و دست کنی دور و برت را
دیدند همه ضربه تیغ دو سرت را
از میمنه سر تا که زدی میسره پاشید
شش گوشه میدان همگی یک سره پاشید
گیرم که طبیبی سر بیمار نیاید
گیرم که به جز اه ز من کار نیاید
در خانه تو غیر کرم بار نیاید
جایی ننوشتست گرفتار نیاید
تا خانه تو هست گرفتار نباشد
در شهر به جز جمع بدهکار نباشد
هنگام اذانت شده وا کن گره ها را
بگشای به محراب خدا پنجره ها را
بر باد بده با گذرت خاطره ها را
ما حلقه به گوشیم ببین دایره ها را
ما شیشه اشکیم شکستیم علی جان
پایین تره شش گوشه نشستیم علی جان
لطفا اشتباهات تایپی در بین متن اشعار را اطلاع دهید
کپی برداری از اشعار تنها با ذکر منبع و لینک سایت مهجه مجاز است