وقتی که یک مادر بر کودکان خود کفن پوشاند
بر قامت آن ها حرزی ز دیوان شهادت خواند
سوی حبیبش کرد راهی هدیه ناقابل خود را
از لابلای پرده خیمه روی مسیحای خودش را دید
میدید افتاده در پایش قربانیان کوچک خود را
در کربلای دیدگانش موج میزد موج میزد
دریایی از شرم و پریشانی
****
وقتی که شب آمد عطری میان بوی خون آسمان پیچید
چشم همان مادر که دیگر سخت باز میشد
باز آن دو را میدید بر قامت نیزه
رخسار خونین رنگ را از دور می بوسید
در کربلای دیدگانش موج میزد موج میزد
دریایی از شرم و پریشانی
وای وای وای وای
.
.
لطفا اشتباهات تایپی متن اشعار را اطلاع دهید.
کپی کردن اشعار تنها با ذکر لینک مهجه مجاز است.
استفاده تجاری از اشعار مورد رضایت نیست.
.
Mohjat.blogfa.com
Mohjat.net
.