وقت آن است شوم یک سر و گردن بیرون
روح را یک دو سه ساعت کشم از تن بیرون
نه فقط صاف شدن اول و پایان ره است
میزند آینه از خود به شکستن بیرون
نفی و اثبات در این بزم در آغوش هم اند
جز به مردن نشود خلق ز مردن بیرون
حیف از این نام که بر بخیه فروشان دوزند
چاره زخم بود از کف سوزن بیرون
جگر شیر در این بادیه اول شرط است
گر تو مردی به درون آی و اگر زن بیرون
نگذارم که کسی خرج کند نامم را
گر بیایند خلایق همه با من بیرون
صحبت خویشم و گوش خود و ادراک خودم
من طبیب خود و درد خود و تریاک خودم
جگر سنگ در آن است ترک بر دارد
جگر میوه در آن است که لک بر دارد
غیر از این اشک نماند سر غربال فلک
گر به اعمال من خسته الک بردارد
گل رخان خام جمال اند و جهان خام طمع
گر علی از سر این سفره نمک بر دارد
داغ احسان تو بر صفحه پیشانی اوست
هرکه از خاک درت آب خنک بر دارد
کفر صد مرتبه خوب است از آن پیشانی
که کسی از قدمت از سر شک بر دارد
ذکر رایج شب میلاد علی هست حسین
تا لبم معنی یا لیت معک بر دارد
فطرس از دیده عشاق نخواهد افتاد
گر زمین را چو سماوات ملک بر دارد
شیشه رنگی ما را به عقیقت بپذیر
ما اگر پر خش و خطیم به ما خرده مگیر
سر در آورده ای از کار همه یعنی چه
رفته ای بر سر دیوار همه یعنی چه
همه جا صحبت آن ابروی پیوندی توست
بسته ای تیغ به کشتار همه یعنی چه
فرصت صنع ندادی به کسی غیر خودت
آخر ای حضرت معمار همه یعنی چه
نرگست خواب ز چشمان خلایق برداشت
بس کن ای دولت بیدار همه یعنی چه
سر راهت دو سه تا پیرهن تازه بخر
شب عید است برایم کفن تازه بخر
آب و جاروی در دیده به اقبال تو بود
راستش این که دلم نیز به دنبال تو بود
سجده بر پای تو در زمره تعقیبات است
حمد الله که نمازم همه پا مال تو بود
گر نمی داشت به مستاجری ات رهن ابد
عشق محتاج به تمدید سر سال تو بود
شیر یعنی تو که در سلطه به اطراف قرق
راه شیری کف دست تو و اطفال تو بود
شکر الله که مذاقم سر کیف است هنوز
این هم از مرحمت دیده سر حال تو بود
تک درختی است به جنت که به ملکیت توست
زیر آن نافله ای چند به منوال تو بود
سیبی از تک شجر خویش به احمد دادی
چیدن فاطمه در رتبه اکمال تو بود
دور آن بقعه که پرواز ملک موزون است
هر که برداشت سر از پای علی مدیون است
هر کجا پای نهی میوه لب میروید
بوسه بر پای تو ای دوست عجب میروید
همه اسباب به یک کن فیکونت بسته است
اصلا انگار ز فکر تو سبب میروید
چیست در خاک نجف ای بت شیرین که هنوز
هر درختی که بکارند رطب میروید
در شب زلف تو امید نجاتی دارم
شعله طور اساسا دل شب میروید
به سمر قند چه حاجت که ثمر شکر هست
در نجف نِیشکر از نهر رجب میروید
خاندانت همه از خرد و کلان در کارند
شجره نامه ات انگار ز رب میروید
شب میلاد تو حتی من عاصی شادم
خار این بادیه در فصل طرب میروید
عاشقان تو ندارند کرامت جز مرگ
بر لب آب حیات تو ادب میروید
سر برآورده غمت از دل سلمان چون تاک
گویی از مملکت فارس عرب میروید
آب شمشیر تو هر جا که کند طغیانی
گر به رحمت گذرد نیز غضب میروید
تو طلب کار منی جلب مرا زود بگیر
نکنم هیچ فراری تو بیا زود بگیر
باده چشم تو مرد افکن و بس پر زور است
مست در تور تو افتاد اگر مستور است
هر که تیغ از تو خورد تشنه زخمی دگر است
آب شمشیر تو ای کان ملاحت شور است
اشک دست از مدد عشق نشوید با مرگ
آن که بر کشته خود گریه کند منصور است
تیغ بگذار و دو رکعت به قتیلت بگزار
ذبح تقطیع تو چون بیت خدا معمور است
شام میلاد تو شامی است که مه کامل شد
ماه کامل نتوان گفت چرا مشهور است
خیل خدام تو را عشق بنی قنبر خواند
غیر از این هر که بخواند ز بصیرت دور است
دل دو نیم است و فتاده نجف و کرب و بلا
گر به یک جا نشود جمع دلم معذور است
دست و پا کرده ام از گریه بساطی که مپرس
مرده ام تا که رسیدم به حیاطی که مپرس
ناز کم کن که مرا تاب و توان این همه نیست
یغ بگذار که جولان جهان این همه نیست
کرده ای باز فراهم ز چه رو لشکر حسن
سختی کشتن صیدی نگران این همه نیست
لبت ارزانی من باد که بیدارم کرد
شکر صبحدم و خواب گران این همه نیست
اشک ما با همه شوری چه نباتی دارد
هیچ جا خرمی آب روان این همه نیست
دست و پا کرده ای از خلق خودت بازاری
جوری جنس کسی بین دکان این همه نیست
دم به یا ماند و هر بازدم ما هویی است
هر قدر کار کند ذکر زبان این همه نیست
نامه عودت ما را به سر کار بزن
طول درمان من سوخته جان این همه نیست
من اگر خسته شوم چای نجف مینوشم
یا کمی باده ی آغشته به کف مینوشم
عشق چون در لب تو ذکر و بیانش افتاد
مصطفی با لب تو کار لبانش افتاد
یعنی از قاری قرآن به لب اکرام کنید
پس به روی لب تو مُهر نشانش افتاد
چون حسین تو بنا کرد به قرآن خواندن
باز شد تا لب او چوب به جانش افتاد
آنقدر زد که مسیحی به محمد رو کرد
نور دندان شه اندر دل و جانش افتاد
دختران بر سر پنجه به تماشای پدر
همه دیدند که دندان ز دهانش افتاد
دست بسته همه بر گرد پدر حلقه زدند
سیم ها بود که بر کام گرانش افتاد
آن که برداشت سر از طشت رباب است رباب
گفت زین معنی با خویش که خواب است رباب
شاعر: محمد سهرابی
حاج محمود کریمی / شب هفدهم ماه رمضان ۱۳۹۹
لطفا اشتباهات تایپی در بین متن اشعار را اطلاع دهید
کپی کردن اشعار در سایت کتاب وبلاگ و نرم افزار به هیچ وجه مجاز نیست