چنان از باده غم پر کند گردون سبویم را
که هر شب می فشارد پنجه غربت گلویم را
اگر نشناسی ام بابا به جان عمه حق داری
که پنهان کرده سیلی زیر ابرو تیره رویم را
اگر باور نداری واکنم یک بار معجر را
که دانه دانه بشماری سپیده های مویم را
چه شب هایی که خوابم برد لب تشنه ولی هرگز
برای قطره آبی ندادم آبرویم را
ز ضرب تازیانه دست من از کار افتاده
کمک کن تا بگیرم عمه جان امشب وضویم را
به قصد کشت سیلی خوردم اما هی نشان دادم
به هر کس که مرا زد بر سر نیزه عمویم را
شاعر: سید محمد جوادی
.
.
لطفا اشتباهات تایپی در بین متن اشعار را اطلاع دهید.
کپی کردن اشعار تنها با ذکر لینک مهجه مجاز است.
استفاده تجاری از اشعار مورد رضایت نیست.
.
Mohjat.blogfa.com
Mohjat.net
.