


متن شعر
چنان از باده غم پر کند گردون سبویم را
که هر شب می فشارد پنجه غربت گلویم را
اگر نشناسی ام بابا به جان عمه حق داری
که پنهان کرده سیلی زیر ابرو تیره رویم را
اگر باور نداری واکنم یک بار معجر را
که دانه دانه بشماری سپیده های مویم را
چه شب هایی که خوابم برد لب تشنه ولی هرگز
برای قطره آبی ندادم آبرویم را
ز ضرب تازیانه دست من از کار افتاده
کمک کن تا بگیرم عمه جان امشب وضویم را
به قصد کشت سیلی خوردم اما هی نشان دادم
به هر کس که مرا زد بر سر نیزه عمویم را
شعر: سید محمد جوادی
سید مجید بنی فاطمه
برای مشاهده جدیدترین اشعار
به صفحه اصلی سایت مراجعه کنید
مهجه در فضای مجازی؛ به ما بپیوندید

