گر مصیبت اعظم است اغراق میخواهد چه کار
با تصور میکشد مصداق میخواهد چه کار
گیرم امد ابری از فصل کبودی بر رخش
ذات خورشید است او اشراق می خواهد چه کار
از دویدن های پی در پی میان سلسله
او خود افتاد از نفس شلاق میخواهد چه کار
غنچه ای که با نسیمی ساقه اش خم میشود
ضربه های بی هوای ساق میخواهد چه کار
شوق سوغاتی ندارم ای پدر زحمت نکش
موی از دم سوخته سنجاق میخواهد چه کار
****
دریای بی انتهاییست پیمانه کوچک من
کوهیست با یک فلک صبر بر شانه کوچک من
از زلف خود گسترم فرش وز اشک شویم زمین را
چون میهمان بزرگیست در خانه کوچک من
باید که در این دل شب بر ماه گردون کنم ناز
که امشب شده بزم خورشید کاشانه کوچک من
دیشب به رویا شنیدم میگفت باب شهیدم
فردا تویی میهمانم ریحانه کوچک من
****
بعد تو عمم پدر جان زد گره محکمی به معجر من
علتش را سوال کردم گفت دشمنت بی حیاست دختر من
اینقدر دستت را نکش بر لثه هایم
شیریست دندانم دوباره در می آید
لطفا اشتباهات تایپی در بین متن اشعار را اطلاع دهید
کپی برداری از اشعار تنها با ذکر منبع و لینک سایت مهجه مجاز است