یک لحظه ام شده به روی پای خود بایست * حاج محمود کریمی

بازدید: 1502 بازدید

یک لحظه ام شده به روی پای خود بایست

فریاد می زنند که پاشیده لشکرم

با هر عذاب و زحمت و جان کندنی شده

باید تو را از علقمه تا خیمه ها برم

دستی به تن نمانده که بر شانه ام نهی

باید کشان کشان برمت جانب حرم

یک یا علی بگو و به همراه من بیا

می بردمت به خیمه اگر بود اکبرم

درمانده ام کنار تو باشم و یا خبر

از حال و روز تو برسانم به دخترم

رفتی تمام اهل حرم نیمه جان شدند

برگرد تا نمرده ز دلشوره خواهرم

برگرد تا نرفته کسی جانب خیام

برگرد تا نگفته کسی وای معجرم

زهرا گرفته در دم اخر سر تو را

من را بگو که شمر نهد پا به حنجرم

تو سر نهاده ای دم اخر به سینه ام

من را بگو که رو به زمین می شود سرم

من را بگو که در دل گودال قتلگاه

از تن جدا کنند سرم پیش مادرم

تو فقط دست به زانو مزن و گریه مکن

گیرم ای شاه کسی نیست خودم نوکر تو

لحظه ای فکر کنی پیر شدم مدیونی

در سرم هست همان شوق علی اکبر تو

من خودم یک تنه از کرب و بلا می برمت

چه کسی گفته که پاشیده شده لشکر تو

تو برایم نگرانی چه می اید سر من

من برایت نگرانم چه می اید سر تو

همه را بدرقه کردی و به میدان بردی

می روی هیچ کسی نیست به دور و بر تو

بده پیراهن خود را که خودم پاره کنم

نمی ارزد سر این کهنه شده پیکر تو

وای از معجر من معجر من معجر من

وای از حنجر تو حنجر تو حنجر تو

سعیم این است ببینم بدنت را اما

چه کنم شمر نشسته جلوی خواهر تو

شب اخر بگذار این پر من باز شود

بیشتر روی تو چشم تر من باز شود

حرف هجران مزن اینقدر مراعاتم کن

دست بردار دل مظطر من باز شود

جان زینب برو از کرب و بلا زود برو

مگذاری گره معجر من باز شود

پای دشمن به روی پیکر تو باز شود

جان زینب برو مگذار غروب فردا

سمت گودال ره مادر من باز شود

لااقل قول بده زود خودت جان بدهی

 

 

لطفا اشتباهات تایپی در بین متن اشعار را اطلاع دهید

کپی برداری از اشعار تنها با ذکر منبع و لینک سایت مهجه مجاز است

www.mohjat.blogfa.com

www.Mohjat.net

مطالعه بیشتر