ناباورانه رخت سیاهم را
امشب برای داغ تو تن کردم
آخر تو را چگونه دلم آمد
با دست های خویش کفن کردم
راحت بخواب فاطمه جان در قبر
رفتی سفر برو سفرت خوش باد
آه ای خدا قبول کن از حیدر
امشب تمام زندگی اش را داد
دستم نمیرود که لحد چینم
زهرا خودت نهیب بزن من را
میبینمت هنوز دلم تنگ است
ای وای بر دلم دگر از فردا
نفسی علی زفراتها محبوسه
یا لیتها خرجت مع الزفراتی
یک فاتحه برای خودم خواندم
وقتی که چشم های تو را بستم
همسایه هم شنید صدایم را
بس که ورم شمرد ز تو دستم
سخت است در تلاطم تنهایی
راهی کنی تمام امیدت را
چیزی نگفته بودی و من دیدم
هنگام غسل موی سفیدت را
باز است بستر تو در آن خانه
آئینه ی دق حسنت پهن است
ای وایِ من چرا تو کفن پوشی
بر روی بند پیروهنت پهن است
تنها خداست آنکه خبر دارد
این شام را چگونه سحر کردم
با تو زدم ز خانه ی خود بیرون
باید ولی بدون تو برگردم
حاج محمود کریمی
شب ۵ فاطمیه اول ۱۴۰۳
جدیدترین اشعار ” مشاهده “