شهر متروک زمین سوخته قحطی سرشار
داغ پی در پی و اندوه فراوان بسیار
شهر قم بود و مصیبات مکرر در آن
آینه از نفس مرگ مکدر در آن
سال ها شهر در اعماق سیاهی سخت است
روز و شب بگذرد اما به تباهی سخت است
اینکه عمری فقط از سفره کپک بردارید
گندم و پنبه بکاری و نمک برداری
ناگهان شهر قم از رنج و بلا عاری شد
برکت از در و دیوار بر آن جاری شد
پس به همراه همان ابر که باران آورد
مهربانی خدا در زد و مهمان آورد
از تبار گل و ایینه کسی آمده بود
مژده ای دل که مسیحا نفسی آمده بود
آب در دست اگر هست زمین بگذارید
و به تعظیم بر این خاک جبین بگذارید
دختری آمده از ایل و تبار حیدر
از هر آنچه بنویسیم فراتر برتر
وصف او را نتوان گفت به هر منظومه
گفته معصوم به او فاطمه معصومه
آفتابی که به سر چادری از شب دارد
جلوه فاطمی و هیبت زینب دارد
آفتابی که اعجاز فراوان دارد
چادر فاطمی اش عطر خراسان دارد
از سفر آمده ای خسته راهی بانو
زنده کن وادی ما را به نگاهی بانو
ما اسیریم و یتیمیم و فقیر ای مهتاب
دختر حضرت موسی دل ما را دریاب
شهر از شوق تو در سینه تلاطم دارد
چادرت را بتکان قصد تیمم دارد
به تماشای خدا آمده بود اما حیف
او به دنبال رضا آمده بود اما حیف
آمد اینگونه ولی هر چه که آمد نرسید
عشق همواره به مقصود و به مقصد نرسید
که اویس قرنی هم به محمد نرسید
عاقبت حضرت معصومه به مشهد نرسید
قصه این بود و به وصفش قلم ما در ماند
داغ دیدار برادر به دل خواهر ماند
ماند تا آینه مادر دنیا باشد
حرم او حرم حضرت زهرا باشد
کپی برداری از اشعار تنها با ذکر منبع و لینک سایت مهجه مجاز است.
وبلاگ مهجه: www.mohjat.blogfa.com
مهجه | www.Mohjat.net
@mohjat_net
سلام و عرض ادب
درود بر شما
سلام
سپاس آقای نصرتی عزیز