هنوز وقت نمازت پر تو می افتد
به روی شانه زینب سر تو می افتد
بگیر چهره ولی عاقبت که میداند
نگاه من به دو پلک تر تو می افتد
کمر خمیده این خانواده پا نشوی
که باز ساقه نیلوفر تو می افتد
بخواب سرفه برایت بد است میشکنی
ترک به هر طرف پیکر تو می افتد
حواس من به در خانه بود میگفتم
اگر که در شکند بر سر تو می افتد
شکسته شد در از آن به بعد میمیرم
هنوز خون به روی بستر توی می افتد
نبود باورم اما به چشم خود دیدم
که رد شعله روی معجر تو می افتد
فقط سفارش پیراهن است و زیر گلو
همین که چشم تو بر دختر تو می افتد
حسین را تو بغل میکنی و میخوانی
چقدر لطمه به انگشتر تو می افتد
عزیز من به زمین میخوری و میبینی
درست پیش سرت مادر تو می افتد
کپی برداری از اشعار تنها با ذکر منبع و لینک سایت مهجه مجاز است.
وبلاگ مهجه: www.mohjat.blogfa.com
مهجه | www.Mohjat.net
@mohjat_net